یه خبر خوش !!!
من ، قاصدک رویاهای مامان ، اومدم تو دل مامانم !! توی بهشت غرق در بازی بودم، یکی از فرشته ها اومد و گفت دیگه وقت سفره ، یک دفعه با دلهره دامنشو گرفتم ! ناگهان از رو زمین صدای مامانم رو شنیدم که هی می گفت : منتظر منه اونوقت بود که دیگه بی تاب شدم برای بوسیدن و بوییدنش چند وقتی بود آسمون دل مامانم یه خورشید کوچک می خواست ، و من الان مثل خورشید تو آسمون دلش نشستم ...
نویسنده :
زهرا
19:57